امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد
آمدن تو چه زیباست
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا هراسیدن شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند عطر خواب آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو کس نیابد دگر نشانه من
دانی از زندگی چه می خواهم من تو باشم...تو...پای تا سر تو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشق خدایی است،خدایی که جهان را امنیت میبخشد
آن که عشق را نیابد هیچ نمیابد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امروز هم از خواب بلند شدم... اما آسمان امروز رنگ دیگر دارد به کنار پنجره رفتم
نسیم با دستان سردش صورتم را نوازش میکرد و از لابه لای هزار تار عبور میکرد
چشمانم را آرام باز کردم پیچکها با هزاران چشم سبز مرا نظاره میکردند
آری امروز روز آمدن توست و چه زیباست روز آمدن تو
( تقدیم به یک دوست)
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش شادی ام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک
از تپش های تن سوزان من آتشی در سایه مژگان من
با توام دیگرز دردی بیم نیست هست اگر،جز درد خوشبختیم نیست
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان منبیش از اینت گر که در خود داشتم هر کسی را تو نمی انگاشتم
آه،ای با جان من آمیخته ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان آمده از دور دست آسمان
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو را دوستت دارم..................
تو را من به اندازه آسمان دوست دارم
تو را چون گذرگاه پروانگان دوست دارم
تو را دوست دارم و تاوانش هر چه باشد باز هم تو را دوست دارم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گر جمله ی آفاق همه غم بگرفت بی غم بود آن که عشق محکم بگرفت
یک ذره نگر که پای در عشق بکوفت و آن ذره جهان شد و دو عالم بگرفت